فاصله ها



بی حال تر از همیشه ام از دیروز ریختم بهم به خودم اومدم دیدم از هیج کس هیج چیز بعید نیست. حتی عشق آدم هم منت همه کارایی رو که کرده رو سرت منت میزاره حس میکنم قایقی شدم وسط کویر که هیچ ربطی به دریا نداره
با علی بودم چند ساعت سربسته حرفمو با یه شوخی ضمینه میکنم و میگم اونم به شوخی میگیره هیچ حرفی نمیزنه حس میکنم دوسم نداره کلا فقط اداشو برام درمیاره دیروز بخاطر اینهمه مدتی که باهمدیگه توسط موبایل حرف زدیم سرم منت گذاشت گفت هیچوقت شارژ و نداری و . بهش برگشتم گفتم از این به بعد هرجا رفتیم هرکاری کردیم خودم پولشو میدم هیچکسی حق نداره حساب منو پرداخت کنه حتی تو، دادو بیداد کرد که ایناهمه وظیفه ی من هست و ولی همشون منت بود رو سرم حالم از خودم بهم خورد یه لحظه، نمیدونم چیکار دارم میکنم پوچ شدم. تازگیا زود میخوابم نه اینکه بگم ها خوبه و از این حرفا نه فقط میخوام خودمو به خواب بزنم که هیچی از دنیا نفهمم به علی زنگ زدم ولی برنداشت یه دقیقه بعد خودش زنگ زد تو کافه بود معلومم بود کدوم کافه، علی با همه راحته و من این راحتی رو دوس ندارم راحت با همه حرف میزنه و . ولی من اونطوری نیستم وسط حرف زدنمون گفت بعدا حرف میزنیم رفت با دوستاش حرف بزنه یه لحظه حس کردم قفسه ی سینه ام آتیش گرفت گفتم باشه و خداحافظ تو پیام نوشتم شب بخیر نوشت ببخشید عزیزم شبت بخیر
من نمیخوام علی با هیچ دختری حرف بزنه تا حالا بهش نگفتم ولی من دوس ندارم حس میکنم میزاره میره چون حتی انگشتریم که دستش هست میندازه دست راستش من تو زندگیش میدونم جایگاهی ندارم برا همین بی حال تر و بی مفهوم تر از همیشه شدم 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

باغ سپیدار نکاس همه چی داستان های آموزنده خريد اينترنتي ترازو لینکهای آموزشی و علمی وبلاگ بيتان برگ بهاري Megaomgchen مؤسسه فرهنگی مذهبـی میثاق